ناتوان
صبح رفتم دانشگاه تا ساعت پنج و نیم سرکلاس ولی هفت رسیدم خونه
همش از صبح دویدم و راه رفتم. همش. توی جشنواره فجر هم شرکت کردم =)
توی دستشویی یه سوسک دیدم. قفل شده بودم کامل، جیغ میزدم فقط. راحت میشد خم شم و در رو باز کنم. نمیتونستم. التماس میکردم به ادم های بیرون یکی یه کاری کنه. درو باز کردن من اومدم بیرون. داشتم فک میکردم من چقدر نخواهم تونست تنها زندگی کنم. و اینکه باید این فوبیارو درمان کنم چون میخام از خونواده جدا که شدم برم سفر و یه مسافر هیچهایک باشم و نمیشه از حشره بترسم. سرماخوردم. یه چیزی درونم بهم میگه که شکست خوردهم. بلند اینرو بهم میگه و من التماسش میکنم بس کنه. خستهم. خیلی خسته. کسی سراغم نمیاد. ول شدم این گوشه جهان همچنان بیکس و سر در گریبان. چرا انقدر ناتوانم؟
پن: حس میکنم اینجا ادمایی میان که نمیخام، ادرسو به محض پیدا کردن حوصله عوض میکنم خدا بخاد
- ۰ نظر
- ۰۲ دی ۹۷ ، ۲۳:۰۶