خوابمو تعریف کنم
جالب نیست که من نمینویسم ولی دونفر دارن مرتب سر میزنن؟ بیخیال نمیخام شبیه مامانم گیر باشم ولی احتمالا بدتر از اونم
با کریستوفر بحثم شد و دیدم درحد یه دوستِ نیمه صمیمی خوبه باهاش بودن نه بیشتر
جنسن گفتش فردا میاد و چند روزه مدام برام اهنگ میفرسته و نمیدونم چی شده من یادش اومدم
اوه آلفرد بهم گفت که دوستم داره و دل تنگمه و من گفتم منم درحالیکه اصن اینجوری نبود
ولی امروز بعد از مدت ها نیومدم که اینارو بگم
اومدم خوابمو تعریف کنم :)
خواب دیدم تو یه خونه کنار دریام. با خونوادم. بعد بارون شدید زد و سیل شد. من بلند شدم درا و پنجرهها رو بستم. از پنجره میدیدم که خونه زیر آبه و دیدن اون آب زلال و ابرای فوق العاده عالی بود. بعد سیل تموم شد، غروب اومد و یه درخت سیلوئت و یه گاو کنارش نمایان شد و من کاملا از دیدن اونچیزا هیجان زدهبودم و داد میزدم تروخدا بیاید اینچیزی که من میبینم رو ببینید.
من دلم به این خواب خوش شد. یعنی حس کردم از پس اینروزا برمیام.
با یه رفیق اشناشدم تو مجازی. چون خیلی بوکوفسکی میخونه صداش میزنم چارلز اینجا. کمکم کرده احساس تنهایی نکنم. این خوبه
- ۹۷/۱۰/۲۵