دلممیخاد بلند فکر کنم
امروز کلی اشغال و شیرینی خوردم
حالم خوبه. حوصله توضیح دادنشو ندارم.
این پسر خنگه ی کلاس داستان داره برام شعراشو میفرسته و من مجبورم بهبه و چهچه کنم درحالیکه شعراش واقعن مزخرفه
دارم فک میکنم کارایی که دارم چیه که بتونم اخرهفتهمو بزارم برا کارام
۱۸۰ تا صفه سلولی، آز بیوفیزیکِ لعنتی که انگار چسبیده به خِرِم و رهام نمیکنه، مقالهی لعنتی ایمونو که واقعا دلم میخاد ارائه عالیای باشه، آز جانوری که واقعن دلم میخواد بهترین گزارش کار کلاس باشم، دیگه کوییز بیوشیمی، جزوه اماری که باید خونده بشه و مسائلش که باید حل بشه.
این پسره هنوز داره زر میزنه :/
غیر از اونم مانتوم که باااااااید این هفته تمومش کنم دیگ.
خب فردا صبح از کجا شروع کنم واقعن؟ تو فکرم اگه بشه برم بیرون ولی خب خونهم کسی نیست. میتونم فیلمم ببینم حتا.
خب میمونم خونه و ۶۰ صفحه سلولی میخونم. فک کنم دوساعت و نیم وقتمو بگیره. بعد فک کنم نصف یه فیلم ببینم. یک ساعت میزارم روی مقاله و یک ساعت گزارش کار جانوری. خب. برای عصر همین روند رو ادامه میدم تا از شر سلولی خلاص شم. بخش زیادی گزارش کار نوشته باشم و مقالهمو بفهمم میخام چیکار کنم. سعی میکنم مانتومو کمی کاراش رو انجام بدم و ماهنامهمم رم بخونم.
دلم خواست بلند فکر کنم ^_^
- ۹۷/۰۹/۲۷