lead to anywhere

سلام :)
اینجا کاملا روزمره‌نویسیه
کاش خواننده خاموش نباشین
اما اگه فک میکنید من بد مینویسم، ادم مزخرفیم یا هرچی خب فقط کافیه صفحه رو ببندین و از اینجا برین
من ادمی نیستم که بخوام اداب اجتماعی رو رعایت کنم و خیلی ساده بگم برای گوه‌خوری اینجا نیاید
از اینکه قراره اینجا دوستای جدیدی پیدا کنم پیش پیش خوشحالم :))

آخرین مطالب

ورودی ۹۵

يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۳۶ ب.ظ

به واقع امروز ریدم بدجور.

پسرک وایساده بود دم تاکسی. من میشناختمش. یعنی یه بار برای ورود به سالن وقتی جمعی از دوستام وارد میشدن همراه اونها دیده بودمش. بعد گفته بودم خب شما برید تو منکه اسماتونو میدونم فقط اسم شما چیه؟ و اون گفته بود فلان. 

حالا پسرک واساده بود دم تاکسی دانشگاه و من بهش گفتم سلام خوبی؟ و شروع کردم خیلی گرم باهاش حرف زدن که خب حتمن چون من تو دانشگا ندیدمش قبلا، ورودی جدیده و من با بچه‌های کم‌سن‌تر از خودم خیلی گرم میگیرم و احساس راحتی میکنم باهاشون. پسرک هم متین و باوقار و متعجب جواب میداد. بعد گفتم چی میخونی؟ ورودی جدیدی دیگه؟ گفت مهندسی معدن ورودی ۹۵‌. من گرخیدم. مغزم قبول نکرد گفتم حالا که کوچیکتر نیس پس باید همسن باشه دیگه. پرسیدم یعنی ۱۹ سالته دیگه؟ گفت ۲۱. حالا کم‌کم از چهره‌ی یه پسر ۱۷،۱۸ ساله که تازه با محیط دانشگا روبه‌رو شده داشت میشد یه دانشجوی سال سومی که خب مقداره نه زیاد، ولی کاملا واضحی ریش داره. و مایی که دو کورس باهم هم‌مسیر بودیم و من داشتم فک میکردم چجوری بهش بفهمونم این طرز حرف زدنم با ادمای کوچیکتر از خودمه نه تو. که متاسفانه حتی خونه‌هامون تو یه خیابون بود و من هرموقع یاد مکالمه‌مون و باوقار جواب دادن اون میوفتادم تمام مسیر میخندیدم و دعا میکردم اون منو نبینه.


  • مر سا

کسی میتونه باهام حرف بزنه امشب؟

شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۶ ب.ظ

چقد دارم تلاش میکنم که یکی رو ببرم باهاش حرف بزنم😂

  • مر سا

خبرنگارم یا نه؟

شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۹ ب.ظ

دلم میخواست این همه کار برا دانشگا نداشتم تا دوهفته فقط خیاطی کنم و ماهنامه عکاسی بخونم. انقد که سیر شم ازشون. پسفردا امتحان ایمونو دارم اند گس وات؟ هیچی نخوندم. امروز یه پسرای همکلاسیم منو تو گروه اینستای اکیپِ کلاس اد کرد. من متعجب شدم چون رفیقام اینکارو نکرده بودن و اصلا نمیدونستم همچین گروهی بوده و خب با پسره‌م خیلی رفیق نیستم. بهرحال خوشحالم اگه این معنی رو میده که دوس داشته من تو جمعشون باشم. برای کار یه اقایی بهم زنگ زد. از صحبت کردنش فهمیدم همون کسی نیست که باهام مصاحبه کرد. مثل اون مودب و باکلاس نبود و قرار شد دوشنبه عصر باز برم تا حرف بزنیم. خیلی مرددم. نمیدونم چیشد این تصمیم رو گرفتم و اصلا نمیدونم با این همه کار از پسش برمیام یا نه‌. نمیدونم واقعن. کی میدونه بالاخره به ارامش میرسم یا نه. از دوشنبه به بعد من یه خبرنگارم یا نه؟؟

  • مر سا

سروکله

شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۰ ق.ظ

کاش بخوابم و فردا پا نشم. مدت هاست با این خیال میخوابم. این مرگ ایده‌آل منه. کاش مجبور نباشم صبح پاشم و با این همه ادم سسشر سروکله بزنم

  • مر سا

جمعه

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۷ ب.ظ

بلاگ برای من نحسه؟

یک روز گند

یک روز واقعن گند

 دلم برای حرف زدن باهات تنگ میشه کلی جنسن

من تورو مثل پسربچه‌هایی که احتیاج به مراقبتم دارن دوست دارم.

الان دلتنگ و نگران توام. چقدر عجیب

احتیاج به دوست دارم. برای بیرون رفتن، حرف زدن.

چقد وقته حرف نزدم من. چقد وقته؟ ماه‌هاست. خسته‌م. دلم اغوش میخاد یا نمیدونم یه نفر که بفهمه دارم چقدر تلاش میکنم.


  • مر سا

یکی بیاد با من حرف بزنه

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۵۳ ب.ظ

یکی بیاد با من حرف بزنه

  • مر سا

کسی هس امشب باهم حرف بزنیم؟

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ

دارم به گای سگ میرم

کسی هس امشب باهم حرف بزنیم؟

  • مر سا

سی هزار تومن

پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۱ ب.ظ

سی تومن پول دادم برای ماهنامه. سی فاکینگ هزار تومن. آدم مخش سوت میکشه. سر سفره مامان و بابا بهم گفتن ولخرج. کاش میشد برن و از بقیه بپرسن چقد خرج میکنین شمایِ دانشجو؟ من ولی ساکت بودم. ادم تو این مملکت نمیتونه ماهنامه هم بخره. صبح پاشدم رفتم دفتر مطبوعات. دنبال کار میگردم خیلی وخته. اقاهه پرسید سابقه کار نداری؟ گفتم نه. خیلی شیک بود. به اون دفتر نمیخورد. کلی دختربچه دورش ریخته بودن که حدس سنشون برام سخت بود. کمتر از من میزدن ولی خونواده‌ها دختر اون سنی میفرستن سرکار؟ نمیدونم خودم نتیجه گرفتم حتمن ۱۸ سالشونه. پرسید سابقه کار نداری؟ گفتم نه. تعجب کرد. خواستم بگم من ۱۹ سالمه‌ها. چی سابقه کار! اقاهه خیلی شیک بود. یه پیرهن سفید پوشیده بود. و یه ساعت قشنگ دستش بود و هیکل خوبی هم داشت و قشنگ و شمرده و مودبانه حرف میزد. یه خانومی هم تو اتاق بغلی بود که اون هم شیکتر از دفتر بود و اون هم مودبانه و قشنگ حرف میزد. اقاهه پرسید دوربینت چیه؟ گفتم هفصد دی. گفت دوربین خوبیم داری. بعد شروع کرد درمورد دوربین حرف زدن که من فک کنم ادم باسوادیه. راسش نه اون با سواد بود نه من درجریان بودم ولی فهمیدم باید باهاش ادامه بدم تا ازم خوشش بیاد. و هرچی که درمورد موضوعی که اورد وسط میدونستم گفتم. اون هم خوشش اومد و من امیدوارم به انتخاب شدن. نمیدونم. چون وقتی فرم رو تحویل دادم گفت دستِ گلت درد نکنه. اینو به فال نیک میگیرم. من خیلی وخته دنبال کارم. کاش پیدا شه.

  • مر سا

چهارشمبه

چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۹ ب.ظ

لیمیت شدن توی توئیتر ادم را میکشاند اینجا.

دلم تنگ شده بود. برای خلوت خودم. اینجا ادم‌هارا از روبه‌رو شدن با تنهایی  خودشان میترسانند. بلاگ این ویژگی را ندارد. ادم با تنهایی خودش روبه‌رو میشود و چه خوب که میشود. چون میبیند انقدرهاهم که فک میکرده ترسناک نیست روبه‌رو شدن با تنهایی. 

پریدم. عین تیر خورده‌ها خون از بدنم خارج میشود. دلیلش فکر میکنم فقر آهن باشد. خسته‌ام. دلیل این یکی هم میتواند پرید باشد. خیلی کار دارم. امتحان ایمونو دارم. باید جانوری بخوانم و احتمالا ۷، ۸ ساعتی گزارش کار بنویسم. دامنم را ندوخته‌ام هنوز، باید الگوی کت بکشم و برش بزنم احتمالا. کمری شلوارم مانده هنوز، مانتوام را حوصله ندارم این هفته تمام کنم ولی شاید هم تمام کردم امروز که ببرم خانه مادربزرگ ببیند که پارچه‌اش را دوخته‌ام و ذوق کند. نمیدانم. یک عالمه سلولی دارم بخوانم. جزوه بیوشیمی بنویسم. و عجیب دلم میخواهد با یکی بروم بیرون. داستانم را باید بنویسم. خیلی کم کاری میکنم. نمیدانم چرا. همه این کارهارا باید در دوروز انجام بدهم. دوروز! و البته پریدم اما خودم امیدوارم فردا حالم خوب شده باشد.

  • مر سا

۲. نشد که بگم

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۴ ب.ظ

خیلی وقته تو بلاگ ننوشتم

یه گوشه دنج

نمیدونم چجوری درمورد چیزی که میخام بنویسم. اصلا بنویسم؟

باید بنویسم ولی شتید الان وقتش نیست

  • مر سا