سی هزار تومن
سی تومن پول دادم برای ماهنامه. سی فاکینگ هزار تومن. آدم مخش سوت میکشه. سر سفره مامان و بابا بهم گفتن ولخرج. کاش میشد برن و از بقیه بپرسن چقد خرج میکنین شمایِ دانشجو؟ من ولی ساکت بودم. ادم تو این مملکت نمیتونه ماهنامه هم بخره. صبح پاشدم رفتم دفتر مطبوعات. دنبال کار میگردم خیلی وخته. اقاهه پرسید سابقه کار نداری؟ گفتم نه. خیلی شیک بود. به اون دفتر نمیخورد. کلی دختربچه دورش ریخته بودن که حدس سنشون برام سخت بود. کمتر از من میزدن ولی خونوادهها دختر اون سنی میفرستن سرکار؟ نمیدونم خودم نتیجه گرفتم حتمن ۱۸ سالشونه. پرسید سابقه کار نداری؟ گفتم نه. تعجب کرد. خواستم بگم من ۱۹ سالمهها. چی سابقه کار! اقاهه خیلی شیک بود. یه پیرهن سفید پوشیده بود. و یه ساعت قشنگ دستش بود و هیکل خوبی هم داشت و قشنگ و شمرده و مودبانه حرف میزد. یه خانومی هم تو اتاق بغلی بود که اون هم شیکتر از دفتر بود و اون هم مودبانه و قشنگ حرف میزد. اقاهه پرسید دوربینت چیه؟ گفتم هفصد دی. گفت دوربین خوبیم داری. بعد شروع کرد درمورد دوربین حرف زدن که من فک کنم ادم باسوادیه. راسش نه اون با سواد بود نه من درجریان بودم ولی فهمیدم باید باهاش ادامه بدم تا ازم خوشش بیاد. و هرچی که درمورد موضوعی که اورد وسط میدونستم گفتم. اون هم خوشش اومد و من امیدوارم به انتخاب شدن. نمیدونم. چون وقتی فرم رو تحویل دادم گفت دستِ گلت درد نکنه. اینو به فال نیک میگیرم. من خیلی وخته دنبال کارم. کاش پیدا شه.
- ۹۷/۰۹/۰۸